دوباره زنده شدم بعد از این همه مردن

ساخت وبلاگ

شاید باورتان نشود که خوشبختی بتواند جایی میان چهارراه و میدان ولی عصر باشد که پیرمرد خسته ای با نسخه ی هفته هزارتومنی دارویش سر راهتان می ایستد. خوشبختی من دقیقا همان جا بود. همان سالها که ته کارت عابر بانکم به زور مبلغی جور می شد ولی با همان چندهزارتومن ها انگار تمام محتاجان دوست داشتنی عالم به راهم می خوردند. خوشبختی گاهی رسیدن به همان نگاه خسته است. همان اندوه بعد از رفتنش، و ذوب شدن از غم مردی آبروداری که فکر می کنی هرگز نباید می شکست. آدم مگر به چیزی غیر از آدمیت زنده است؟ من آن سال ها زنده ترین بودم. شاید با غمگین ترین دل ممکن. 

این روزها دارم حس می کنم آن سالهای دور را. آن سال های رفته ای که فکر می کردم دیگر برنمی گردند. همین حالا داشتم فکر می کردم که چه دنیای بیخود غم انگیزی ست، که رسیدم به این:

«تنها در ناملایمات زندگی ست که فضایل انسان رشد می کند و به اوج می رسد. وگرنه در غیاب باد، انبوه پنبه چون کوه استوار است.»

رهایم نمی کنی. نکرده ای و نخواهی کرد...

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶ساعت 0:43 توسط من |
غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : دوباره,زنده,شدم,بعد,این,همه,مردن, نویسنده : unexpectedo بازدید : 103 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02