غیرمنتظره

ساخت وبلاگ

یه جا تو‌ فیلم «یه حبه‌قند» هست که برای خواهری که برای مرگ برادرش اشک نریخته، از پشت در روضه‌ی حضرت زینب می‌خونن تا بلاخره بغضش می‌ترکه و ...

همه‌ی این روزها همون خواهره‌ هستم. شاید همه مون همینیم. منتظریم یکی بلاخره بزنه به صحرای کربلا و ما همه‌ی غم دوری رو زار زار گریه کنیم.

غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unexpectedo بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:50

حالا کمتر بهت فکر می‌کنم و بیشتر خوابت رو می‌بینم. غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unexpectedo بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:50

مدرسه‌ای که بودیم، یه تئاتر بازی کردیم به اسم «این نیز بگذرد» که من هنوزم دارم بازیش می‌کنم. غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unexpectedo بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:50

هرگز، هیچ کجای دنیا، شبیه، دیگر

اما...

غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unexpectedo بازدید : 104 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 2:59

شاید بوی پیراهن یوسف، همانقدر برای یعقوب معجزه باشد که بازگشتنش؛ که اژدها شدن مار برای موسی و دیدن ید بیضا.

من معجزه های کوچک بسیاری می شناسم. 

+نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶ساعت 23:11 توسط من |

غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unexpectedo بازدید : 86 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 21:44

  دستهای دنیا خالی است و تمام دنیای اطراف دارد تو را جار می زند. تمام اشیاء، تمام نظریه ها، تمام سمینارها و گعده ها و آدمها و روابط. همه دارند تهی بزرگی را به رخ می کشند که به تو اشاره می کند. مثل گدایی که دست یا کاسه اش را به سمتت گرفته و هر چقدر خالی تر باشد، محتاج بودن و «به من کمک کنید» را بیشتر جار می زند. پ.ن. از این سیرک بزرگی که اسمش دنیاست خسته شده ام. چرا هیچ درویش مصطفایی توی داستانم زنده نیست؟ + نوشته شده در سه شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۶ساعت 0:17 توسط من | غیرمنتظره...ادامه مطلب
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : ببین,نشان,جویم, نویسنده : unexpectedo بازدید : 98 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

  تو زخم عمیق سکوت بودی، و سکوت زاینده ی پرسش های ممنوع، که بودن مرا به نگاه تو و سر تکان دادنت به نشانه ی تایید نسبت می داد. من کودکی بودم با ناخن های بلند سر صف سوم دبستان، که پاهایش از خط بیرون نمی زد و مرتب مقنعه اش را صاف می کرد و می ترسید نگاهت کند اما دل توی دلش نبود که چطور می بینی اش. تو هم کلماتت را زندانی کرده بودی و نگاهت را هم که خودم پیش تر از خودم دزدیده بودم. پس زخم شدی و جایت دیر ماند.  تو را به نیل نسپرده بودم که از نیل پس ات بگیرم. نیل رودخانه ی مادران آشفته حالی بود که آمده بودند بسپارند. مادران آشفته ی عاشق راضی به آنچه که آب می برد و می آورد. مادران سخاوتمند... من تو را غیرمنتظره...ادامه مطلب
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : یاران,فراموش,کردند,عشق, نویسنده : unexpectedo بازدید : 75 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

از صمیم قلبم دعا کرده بودم خدا کسی را شفا بدهد...

پ.ن. نمی دانم چطور باید به دوست ندیده آشنای قدیمی رفتن مادر را تسلیت گفت که غم نشنود و بیدار نشود. امیدوارم به اینکه خدایی که شفا را در رفتن مادرت دیده، شفای دل ته تغاری تو را هم می داند... 

+ نوشته شده در جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ساعت 0:39 توسط من |
غیرمنتظره...
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : تسلیت, نویسنده : unexpectedo بازدید : 86 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

شاید باورتان نشود که خوشبختی بتواند جایی میان چهارراه و میدان ولی عصر باشد که پیرمرد خسته ای با نسخه ی هفته هزارتومنی دارویش سر راهتان می ایستد. خوشبختی من دقیقا همان جا بود. همان سالها که ته کارت عابر بانکم به زور مبلغی جور می شد ولی با همان چندهزارتومن ها انگار تمام محتاجان دوست داشتنی عالم به راهم می خوردند. خوشبختی گاهی رسیدن به همان نگاه خسته است. همان اندوه بعد از رفتنش، و ذوب شدن از غم مردی آبروداری که فکر می کنی هرگز نباید می شکست. آدم مگر به چیزی غیر از آدمیت زنده است؟ من آن سال ها زنده ترین بودم. شاید با غمگین ترین دل ممکن.  این روزها دارم حس می کنم آن سالهای دور را. آن سال های رفت غیرمنتظره...ادامه مطلب
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : دوباره,زنده,شدم,بعد,این,همه,مردن, نویسنده : unexpectedo بازدید : 103 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02

از دنیای یه طرفه خسته شدم. دلم می خواد به آدما بگم بیاین یه کم بشینیم با هم حرف بزنیم. حتی مهمونی ها هم دیگه کوچکترین صفایی نداره، وقتی اگه همه ی فکر و ذکر صاحبخونه زیاد کردن لایه های ژله ها و تعداد غذاهای انگشتی و غیره نباشه، بازم همه ش تو آشپزخونه ست(!) و مهمون حواسش به هر چیزی غیر از اونی که باید. اصلا حواسا دیگه هیچ جا نیست. هیچ جا عمیقا حضور نداریم. باید یه دایره ی خیلی خیلی بزرگ بکشن رو دیوار دنیا و فقط یه سال به همه ی اهالی کره ی زمین بگن به مرکز این دایره خیره بشید تا دوباره بتونیم تمرکز کنیم و بفهمیم کجاییم. دلم فقط یه سینی چای می خواد و سه چهارتا دوست که یه شب بشینیم تا خود صبح با ه غیرمنتظره...ادامه مطلب
ما را در سایت غیرمنتظره دنبال می کنید

برچسب : زلف,سرکشش,سودایی,ملال,همچون,بنفشه,زانو,نهاده,ایم, نویسنده : unexpectedo بازدید : 90 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:02